زمان: 2.40 بامداد! مکان: هال پذیرایی تنها شخصیت داستان هم من هستم که بعد از خوابوندن لارایی اومدم و دارم وبلاگش رو بعد از چند روز آپ میکنم و گوشم هم به زنگه که صدای دخترم رو اگه گریه کرد بشنوم آخه انقد صداش نازکه که تا بیرون اتاق نمیاد برا همین باید به فکر یه واکی تاکی باشیم تا بتونیم موقعی که تو اتاق خوابه با خیال راحت به کارامون برسیم! دختر نازم دوسه روزبود با شکم دردی که داشت نمیتونست بخوابه فداش یشم تمام سعیش رو هم میکرد گریه نکنه و فقط خودشو جمع میکرد و سرخ پر رنگ میشد منم هرچی گریپ میکسچر و نعناع داغ با نبات دادم جواب نداد تا اینکه خودم نعنای خالی رو تجویز کردم و خداروشکر از دیشب راحت میخوابه! مشکل دیگه ای هم که این روزا داریم ...