لارا جانلارا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

روز های شیرین

...ولی افتاد مشکل ها!!!

زمان: 2.40 بامداد! مکان: هال پذیرایی تنها شخصیت داستان هم من هستم که بعد از خوابوندن لارایی اومدم و دارم وبلاگش رو بعد از چند روز آپ میکنم و گوشم هم به زنگه که صدای دخترم رو اگه گریه کرد بشنوم آخه انقد صداش نازکه که تا بیرون اتاق نمیاد برا همین باید به فکر یه واکی تاکی باشیم تا بتونیم موقعی که تو اتاق خوابه با خیال راحت به کارامون برسیم! دختر نازم دوسه روزبود با شکم دردی که داشت نمیتونست بخوابه فداش یشم تمام سعیش رو هم میکرد گریه نکنه و فقط خودشو جمع میکرد و سرخ پر رنگ میشد منم هرچی گریپ میکسچر و نعناع داغ با نبات دادم جواب نداد تا اینکه خودم نعنای خالی رو تجویز کردم و خداروشکر از دیشب راحت میخوابه! مشکل دیگه ای هم که این روزا داریم ...
13 آبان 1391

عکس+شیرخشک و پستونک!

_اول سلام  چندتا عکس برا دوست جونامون که میخوان ما رو ببینن! _اولی دختر بابا روی شونه ی باباش خیلی راحت خوابش برده -دومی و سومی هم اولین بازی لارا روی تشک بازیش هست که انتظارشو نداشتم اما حدود 45 دقیقه به عروسکا نگاه کرد و صداش در نیومد!!! _چندروز پیش خواستم برای راحتی خودم و خواب شب لارا به پستونک عادتش بدم ...اول خیلی مقاومت کرد و هی میزد بیرون پستونکو اما با اصرار من بالاخره موفق شد که نگه داره که دلم نیومد و گریم گرفت آخه بدجور میمکید پستونکو دلم براش سوخت که سرش کلاه گذاشتم و پستونکو از دهنش کشیدم بیرون!!!اما شب بعدش پشیمون شدم چون واقعا لازمه بعضی وقتا مشغول بشه و الکی نق نزنه کهههههه لارای ناز من به هیچ وجه نخواست تو ...
7 آبان 1391

شرح حال1

لارای من سه هفته س پرنسس خونمون شده! یه پرنسس به معنای واقعی چون همه زندگی مون بر اساس برنامه ایشون تنظیم میشه!!! خداروشکر نا دنج نیست عزیز دلم اما مشکلات خودشم داره -ملوسکم از اینکه براش آهنگ پخش کنیم خوشش میاد و آروم گوش میده بدون اینکه گریه کنه فکر کنم تاثیر موسیقی گوش کردن منه  -هر روز یه کار جدید یاد میگیره از خندیدن گرفته تا واکنش به صداها و ... -ناز مامان برا خودش خانمی شده قدش ٥ سانتیمتر وزنش ٧٠٠ گرم و دور سرش ٢سانتیمتر بزرگتر شده!!! (سریع بگید ماشا...!!!) -فعلا برنامه ثابتی برای خوابیدن و شیر خوردن نداره و هر موقع دلش خواست میخوابه و دل بخواهی شیر میخوره. ٠٠٠٠٠اما خودم: بعد از زایمان شکمم انقد جلو بود که انگار ...
3 آبان 1391

حرفهای یک مادر

با یه کم تاخیر سلام!  مامان شدن به این سادگیا نیست آدم وقتش دیگه دست خودش نیست . دختر نازم الان ده روزه که مهمون زندگی ما شده و کنترل همه زندگی رو به دست گرفته! خوابیدن و بیدار شدن و غذا خوردن و خلاصه همه کارامون با برنامه ایشون تنظیم میکنیم! قبلا اگه کسی رو میدیم که بچه کوچولو داره دلم به حالش میسوخت که خواب و خوراک نداره بیچاره اما الان که خودم تو همون شرایطم میفهمم که شیرینی این دوران انقد هست که اذیتاش اصلا به چشم نمیاد! حتی شیرین ترش میکنه! خدارو شکر دوران حاملگی خیلی خوب و آروم و بدون مشکل بود اما آخر سر با زایمانی که داشتم همه ش جبران شد! علی رغم اینکه روز 4 شنبه 12 مهر دکترم یهم گفت حداقل یه ...
23 مهر 1391

خبر خوب

سلام دوست جونای ماااا دخترم بالاخره دنیا اومد!البته همه رو براتو تعریف میکنم آخه داستان داره!!! فعلا اینو داشته باشین تا حالم بهتر شه باز بیام بنویسم اومدم فقط خبر بدم ...
16 مهر 1391

یک زن خوشبخت

مکان: سالن پذیرایی زمان:12.55 بعد از نیمه شب مادری که چشم به حرکتهای دختری دوخته که چند روز دیگر تا آمدنش مانده ومهلت چشیدن لذت ضربه های شیرینش فقط تا چند روز دیگر باقی است! و پدری که با نواختن ویولونش آرامش خانه را صدچندان کرده! دخترم جای تو اینجا خالیست...  
9 مهر 1391