یکی مانده به پست تولد!
امروز کشوی لباسای دخترک رو مرتب کردم و لباسای گرمتر جای لباسای تابستونی رو گرفت. بیشتر لباسای قبلی به آرشیو لباسای کوچیک منتقل شدن! دلم برای همشون تنگ شد بغضم گرفت و بوسیدمشون. توی این یک سال یاد گرفتم هرگز برای رسیدن آینده عجله نکنم چون زمان به اندازه کافی سریع میگذره!
5 روز دیگه تایک سالگی دخترک باقی مونده.برنامه خاصی جز برای خانواده های خودمون ندارم برای هدیه هم کمی آینده نگر عمل کردیم می خوایم حساب بانکی باز کنیم و هر از گاهی پولی بریزیم. البته کمی که بزرگتر شد یه کادوی دلخوشی هم براش می گیریم.
دیشب لارا به چشما باب اشاره کرد و خیلی واضح گفت "آی" بعدشم اسباب شادمانی ما رو کامل کرد و با اشاره به بینی بابا گفت" نوو". با عروسکاش با جدیت تمام حرف میزنه اونقد جدی که می ترسیم دعواش بشه! بهش میگم "یک ،دو،..." میگه " ده" بعد من میرم آسمون هفتم و بر میگردم!
احساس میکنم این اواخر تونستم خودمو جمع و جور کنم و بیشتر برای کارام وقت داشته باشم.امیدوارم این روال رو حفظ کنم...کلی برنامه دارم!