لارا جانلارا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

روز های شیرین

مرداد و شهریومر 22 ماهگی (1)

1393/6/1 13:25
نویسنده : مامان
1,433 بازدید
اشتراک گذاری

پیرمرد تمام حس و بوی کودکی ام را بر دوش خسته اش کشید و برای همیشه رفت... پدربزرگ نازنینم آرام بخواب.

زیاد دوست ندارم اینجا در مورد اتفاق های نا خوشایند بنویسم اما این بار برای پدربزرگم که رفت نوشتم. برای شادی روح همه عزیزان

دخترم انقدر سریع بزرگ میشه که دیگه یادم نمی مونه چه کارای جدیدی هر رور یاد میگیره.

 

لارای من دختر خیلی حساس و با مسئولیتی هست تمام سعیش رو میکنه که کاراش رو با دقت زیاد انجام بده تا خراب نشه. بر خلاف من اصلا هیجان زده و عجول نیست. مثلا وقتی با ماژیکش روی بوردش مینویسه در ماژیک رو نمیندازه رو زمین میزنه به پشت ماژیک بعد از تموم شدن کارش هم میبندتش. امکان نداره آشغالش رو رو زمین بندازه مستقیم می بره داخل سطل آشغالی. وقتی خوراکی که دستش هست رو نصفه میخوره اصرار داره که نندازیمش دور باید ما بخوریم اضافیشو!

روزهای اول بچه دار شدن زمانی که این حس دوست داشتن برام تازه بود فکر می کردم دیگه بیشتر از اون نمیشه کسی رو دوست داشت و می ترسیدم با بزرگتر شدن لارا این احساس کمتر بشه اما الان که دخترم 22 ماهشه اعتراف می کنم این عشق هر روز و هر ثانیه بزرگتر و قوی تر میشه...وقتی با دستای کوچکش بغلم میکنه و منو می بوسه و منو مامان صدا میکنه احساسم صد برابر بیشتر میشه. مخصوصا این روزها که کلمه ها رو با مدل خودش میگه و هر چیز که میگیم تکرار میکنه سعس میکنه مثل ما باشه و توی صحبت های ما شرکت کنه ...دستشو میزاره رو دهنش و با من در گوشی یواشکی حرف میزنه ...برای ما جوک میگه و خودش بلند بلند می خنده و دستشو میذاره جلو دهنش! وقتی یکیمون ناراحته میاد و سرشو خم میکنه و با چشمای باز میگه "ماما..." این روزها می خوام پرواز کنم انقدر که داشتن دخترک بهم انرژی ، اعتماد به نفس و انگیزه میده...

موقعی که کوچک تر بود وقتی میخواست چیزی بخوره یه پارچه زیرش مینداختم تا خونه کثیف نشه الان چند وقته موقعی که میخوایم چیزی بخوریم یا حتی چایی بخوریم پتوی مورد علاقه شو میاره پهن میکنه ما رو هم صدا میکنه بریم بشینیم رو پتو بخوریم!!!

چند وقت پیش به شاگرد خصوصیم که یه دختر 9 ساله به اسم شلاله یا به قول لارا " شه شه"  هست به انگلیسی میگفتم که یه دایره بکشه حواسم به لارا نبود برگشتم دیدم یه دایره کشده! البته این اتفاق یهویی نبود خیلی باهاش تمرین کرده بودم الانم اگه دلش بخواد این کارو میکنه مثل همه کارای دیگه که دل بخواهی هستن!

این همه تعریف کردم دهنتون آب نیافته باید بگم که دخترم با تمام ناز و اداش هنوز توی غذا خوردن و خوابین بیشتر اوقات خیلی اذیتم میکنه! مخصوصا بعد از فوت پدربزرگم خیلی بدتر شده . فقط جای شکر داره که با میوه رابطه بهتری داره و شیر موز آماده که بعد از ماه ها تمریت بالاخره خوشش اومده و میخوره! میدونم زیاد مورد تایید نیست اما کلا از هیچی که بهتره!البته به غیر از بستنی که عشق این روزهای دخترک نازنین من شده...میاد با انگشت کوچولوش فریزرو نشون میده و از من " آکسی" یعنی آیس کریم میخواد!بعد با ولع زیاد میخوره تمومش میکنه! دیگه این روزا اکثر عکساش دور دهنش بستنی مالیده

چند وقت پیش بازی و آرایش موهای من از سرگرمی های جدیدش شده بود همش با وسایل آرایشگاهی هدیه مامانم موهامو باز میکرد و باهاشون بازی میکرد البته گاهی هم شیطنت میکرد و موهامو میکشید و صدای منو در میاورد یه بار که دیگه خیلی دردم اومد داشتم جیغ میزدم که دیدم انگشت ناز نازیشو گذاشته رو دهنش به نشانه سکوت بهم میگه "شیشش" تند تند هم تکرار میکرد بعد دوباره موهامو میکشید! به دردش می ارزید انقدر که خوشم میومد از این کارش

فعلا همین عکسای این پست هم سر فرصت اضافه میشه

 

پسندها (1)

نظرات (2)

رومینا
1 مهر 93 9:32
مامانی هزار بار ببوسش دلم براش تنگ شده عکس لارا جونم رو زودی بزار مامانی . فداش یشم که کارهای بامزه انجام میده . هزار ماشالله هوش خوبی داره . مامانی فوت پدربزرگ عزیزت رو تسلیت میگم روحش شاد
مامان
پاسخ
مر سی رومینای نازم به پای رادوین شما نمیرسیم! خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه و خودتون و عزیزانتون رو حفظ کنه
مامان الی
15 مهر 93 23:31
نازی خاله جون فدات شم