لارا جانلارا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

روز های شیرین

آبان وآذر 93

1393/7/7 13:02
نویسنده : مامان
646 بازدید
اشتراک گذاری

                       

انقدر که هر روز سر وکله زدن با این ووروجکا سخت تر میشه کمتر برای وبلاگ و حتی کارای خودم وقت پیدا میکنم مخصوصا که ما خواب و خوراک درست حسابیم نداریم! کم پیدایی بعضی دوستان وبلاگی ما هم گواه این مشغله زیاد این سن و سال بچه هاست!

خلاصهههه از اونجایی که نبودیم شروع کنیم....اواخر شهریور یه مسافرت کوچولو به بهانه ثبت نام و دیدار دوستان داشتیم و الان با کلی دلتنگی بعد از سفر برای  دوستای مهربونم ...حیف از شما انقدر دورم . لارا توی سفر برخلاف تو خونه اصلا آروم نبود غذا خوردنش هم بطور فاجعه آمیزی خراب شده بود که توی این سه چهار روز به اندازه یه روز کامل غذا نخورد کلی هم اذیت کرد و فکر کنم باعث شد خاله ها از بچه دار شدن منصرف بشن! اما بعد از برگشتن باز آروم شد! اما در کل خیلی به مسافرت احتیاج داشتیم و خیلی خوش گذشت.

دلبرک من چند وقتی بود الگوی خوابش درست شده بود و صبح پا میشد و منو بیدار میکرد تا بهش " گاشا" همون غذا بدم! هم اشتهاش بهتر شده بود و هم خوابمون بهتر شده بود اما باز برگشته سر خونه اول و شب دیر میخوابه و صبح تا ظهر هم هر کاری بکنم بیدار نمیشه یا اگر بیدار بشه بدخلقی میکنه و یا اینکه من انقدر خستم که نمیتونم بیدار شم! امیدوارم بتونم با کمی اراده به حالت قبل برش گردونم.

دختر نازنینم رفته رفته به رابطه من با بابا جونش حسودی میکنه و نمیذاره ما کنرا هم بشینیم یا میاد و اونم پیش ما میشینه و اگه نخواد بیاد به من میگه که از بابا دور بشم! ما هم واکنش طبیعی نشون میدیم چونمیدونیم این مشکل نیست و یه مرحله کاملا نرماله وخوشحالیم که دخترم یک بچه طبیعی و نرمال هست!

لارای من هنوز به بازی با اسباب بازی هاش علاقه ای نداره و تنها کاری که میکنه توی خونه واسه خودش میگرده با لباساش بازی میکنه اونارو از دسگیره کشو ها آویزون میکنه یا موهاشو بازی میده و تو آینه حال میکنه! و یا اخیرا "گگ" میپزه! (کیک) ! کابینت زیر اجاق رو باز میکنه و وسایل رو مثلا میریزه روی گاز می میگه کیک میپزم! منم اجازه میدم دخترم هنر آشپزیشو نشونمون بده!شال و روسری منو سر میکنه کیفشم میگیره دستش(اکثرا توی خونه کیف دستش میگیره!!!) میره جلو در وایمسته و میگه برم "گاگا" بخرم! یا اینکه اونروز دو جفت از کفشای منو آورد توی هال از من خواست یکیشو من بپوشم یکیشم خودش پوشید و درخواست"نانای" کرد!

دنیای خیالی دخترم خیلی بزرگه برای خودش شخصیت پردازی میکنه مثلا یه سریالی هست که فکر کنم لارا عاشق شخصیت اول داستان شده که اسمش "آتش" هست به بابا میگه بابا آتشه! اصرار هم میکنه که بابا آتشه! یا میگه "من بی بی ئم" یعنی من نینی ام خیلی هم اصرار داره بعد گاهی میگم باشه نینی بیا مثلا غذاتو بخور برمیگرده میگه من "آرا ئم" یعنی من لارا هستم! گاهی هم میگه من "شما" هستم مثلا اسم منو میگه!یا مثلا یه حرکتی دورانی برا خودش اختراع کرده میگه ماشین میرونم! قبلا هم از رو دیموار برای ما نوشیدنی و خوراکی میچید میداد بخوریم و بیاشامیم خودشم یه به به چه چهی راه مینداخت انگار واقعین!بعد از عروسی دوستم که باهم رفته بودیم میگه من عروسم! گاهی دامن لباس تولد پارسالشو و گاهی هم یه روسری چیزی میندازه رو سرش میگه من عروسم نانای بگین من برقصم!

لارای من موقع خواب میگه " شب به که" البته نمیخوابه ها فقط همین قسمتش رو میگه اونم بعضی وقتا! موقع خدافظی حتی تو تلفن میگه " گودا بای" و دست تکون میده گاهی هم میگه " بای"

مفهوم سرد و گرم و کوچک و بزرگ دیگه براش روشن شده و بدون کمک من میگه که چی سرده و یا گرم و یا بزرگ!

                   

                

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان الهه
29 آذر 93 9:42
جونی عزیزم
مامان الی
29 آذر 93 9:43
نازی ملوسک جون خاله
رومینا
9 دی 93 17:22
سلاممممممممممممممم مامان جونی خوبی قربون ژست عکس گرفتنش خیلی دلم براتون تنگ شده