لارا جانلارا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

روز های شیرین

6 ماهگی لارا، از ابتدا تا انتها

1392/1/13 22:34
نویسنده : مامان
709 بازدید
اشتراک گذاری

مدتهاست که میخوام برای نوشتن وقایع اتفاقیه بیام اینجا اما انگار که طلسم شده باشه اصلا وقت نمیکنم!نزدیک عید با زحمت فراوان تونستیم که نتونیم خونه تکونی کنیم و امسال تقریبا الکی کاری کردم و دل مبارک خودم رو به داشتن فرشته کوچولوی ناز خوش کردم که به هر حال هر دلخوشی یه هزینه ای داره و خونه ای که توش یه دلبرک کوچولو باشه لزوما مثل قبلا همیشه ترگل ورگل نمیتونه باشه!بگذریم که مهمونای سرزدمون چقد از این موضوع اطلاع داشتن یا نه!

سال نو رو رو با خانواده کوچکمون کنار سفره نهار تحویل کردیم و کلی شادمان شدیم.در کل خیلی ورود متفاوتی بود به یک سال جدید!اما خیلی خیلی از خدا ممنونم که امسال انقد برای ما زیبا و خوش یمن بود و ازش میخوام تا این هدیه قشنگشو با همه هدیه های قشنگ دیگش برامون نگه داره. 

مطالب زیر رو چرکنویس ذخیره کرده بودم از حدود بیست روز پیش :

لارای نازم لبخندای مامانی و بابایی رو تشخیص میده و براشون جواب لبخندی میده

 وقتی شیر میخوره خیلی شیطونی می کنه سرو صدا میکنه و با من حرف می زنه و من گاهی از خوشحالی میخوام پرواز کنم!

 هر روز صدااهای جدید رو با تمام توان تمرین میکنه و الان میتونه بگه "ده" انقدم با مزه میگه شیرینکم شبیه پیرزنای بی دندون میشه!!!

روروئک سواری رو شروع کردیم و میشه گفت خیلی به درد لحظه های بحرانی میخوره . دفعه اول که سوار شد اصلا کنترل نداشت و پخش و پلا میشد.اما از روز دوم یواش یواش خودشو کنترل کرد و الان خیلی خوب خودشو حرکت میده و خیلی هم خوشش میاد.

 این اواخر ...

کار تقلید رو بصورت حرفه ای انجام می ده و صدا ها و میمیک صورت مامان و بابا رو تقلید می کنه!!!البته گاهی هم خودشو به اون راه می زنه!

دالی بازی محبوب لارا جونیه مخصوصا با بالش محبوب شیرینیش دو چندان هم میشه!

غذاهای جامد رو گاهی به شیر مامان ترجیح می ده و اینجوری اعصاب مامان خورد میشه.در کل خیلی بد غذا شده و این شاید به قول اطرافیان مطلع بخاطر دندون هاش باشه.

چند هفته پیش لارای من اولین ضربه اجتماعی(!!!) ش رو بر روی روروئک تجربه کرد و سیل اشک بر صورت ماهش روانه شد!همون دفعه های اول که کنترل زیادی نداشت خواست که اسباب بازی های کنسول بازی رو بخوره که ...بلهههه و اینجوری اولین برخورد رو با اطراف تجربه کرد منم اولش دلم بسیار کباب شد ولی بعد به دخترم گفتم که عزیزکم به دنیای ما خوش اومدی تو باید قوی باشی و با این بادا نلرزی!ناراحت

لازم می دونم در همین جا از بابای گل دخترم و همسر مهربونم به خاطر همه صبر و مهربونیا و کمک هاش تشکر کنم که با اعصاب داغان این روزهای من سر میکنه و همیشه بهترین دوست و مونس لحظه های ناراحتی منه...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)